یه عالمه اتفاق
سلام دخترکم باید ببخشید انقدر که دیر دارم اطلاعاتتو به روز میکنم خیلی از چیزا یادم نیست یا با تاخیر مینویسم ولی خلاصه وار برات مینویسم مثلاً تو این ماه خاله زهرا تو یه موسسه موقتاً مشغول به کار شدو چندین بار هم به دیدن شما اومد و شما هم کلی از این قضیه خوشحال میشدی
تو این ماه28خرداد مامانی و بابایی (بابا و مامان من) رفتن کربلا و اخرهفته یعنی30 خرداد خاله ها ودایی اومدن خونمون و جمعه رفتیم سد لتیان که خیلی هم خوش گذشت و کلی هم عکسهای خوشگل از شما گرفتیم که بعداً برات میذارم هفته بعدش رفتیم گرمسار که بابایی و مامانی از کربلا اومدن برای شما کلی سوغاتی های خوشگل اوردن و بعد از اینکه برگشتیم هممون به سختی مریض شدیم بمیرم برای تو دختر گلم که نای تکون خوردن نداشتی بعد از یه هفته مریضی سخت یه کم حالت بهتر شد ولی یه عالمه لاغر شدی مادر برات بمیره الهی.16 تیر تولد بابا بود که خودمدن یه جشن کوچیک براش گرفتیم یه عالمه هدیه دادیم کلی خوشحال شد چون غافلگیرانه بود دخمل مامان داره بزرگ میشه و یه عالمه دل مامانشو میبره ماچ ماچ